loading...

#ذهـــن^دریـــا

ذهنی پر از فکرای جورواجور :)

بازدید : 242
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 23:37

[ 💙🦋 ]
من حسادت می‌کنم؛
به خودم،
به خودم در یک سال قبل، که همه جا می‌رفت، همه چیز می‌خورد، همه چیز می‌نوشید و همه‌ کار می‌کرد و از هیچ‌چیزی نمی‌ترسید! از کافه‌های جنوب تا شمال شهر گرفته تا رستوران‌ها و حتی ساندویچی‌های کنار خیابان، از باشگاه‌های بدنسازی گرفته تا پارک‌های شلوغ، از کتابفروشی‌ها تا عمده‌فروشی‌های پر از آدم... منِ یک سال قبل چقدر خوشبخت بوده و فارغ! چقدر بی‌خیال! چقدر آسوده! چقدر راحت و بدون هیچ تمهیدی از خانه خارج می‌شده، هندزفری به گوش و لبخند به لب از کنار آدم‌ها عبور می‌کرده، از بوییدن گل‌های کنار خیابان نمی‌ترسیده، با آدم‌ها از نزدیک و بدون ماسک حرف می‌زده، می‌خندیده و با دست‌های نشُسته خوراکی می‌خورده و از دست زدن به سلفون‌ خوراکی‌های بیرون مغازه‌ها هراسی نداشته.
من حسودی‌ام می‌شود به تمام کارهایی که در یک سال قبل، بدون هیچ اضطراب و هراسی می‌کردم، به تمام چیزهایی که می‌خوردم، جاهایی که می‌رفتم، آدم‌هایی که ملاقات می‌کردم و عزیزانی که در آغوش می‌کشیدم.
به تمام آرامشی که داشتم...
که حالا به بدیهی‌ترین نیازهای روزمره‌ی یک انسان، غبطه می‌خورم، به سفر، به تفریح، به بی‌دغدغه کنار آدم‌ها نشستن و چای نوشیدن، به آغوش...
که باید قدردان هرروز و هرثانیه‌ی این زندگی بود،
که هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کند فردا می‌تواند چقدر خوب یا بدتر از امروز باشد،
که هیچ‌کس از کارهای دنیا سر در نمی‌آورد.

توفان بشو، زمین و زمان
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی